نویسنده : بابک
تاریخ : شنبه 8 اسفند 1394
|
فصل اول: علم سايکوفيزيولوژي و مفاهیم و مبانی استرس
1- 1- تاريخچه علم سايکوفيزيولوژي
سايکوفيزيولوژي هنوز يک شاخه علمي جوان است. بررسيهاي تاريخي در يک قرن گذشته نشان ميدهد تحقيقاتي که در آن با تغيير فاکتورهاي رواني به اندازهگيري يک يا چند واکنش فيزيولوژيکي ميپرداختهاند از سال 1878 تا 1954 توسط افراد مختلفي صورت ميگرفته و پس از آن نيز تحت عنوان سايکوفيزيولوژي انجام پذيرفته است. اولين نشريه علمي كه به سايكوفيزيولوژي اختصاص يافت در سال 1955 انتشار يافت. مجمع محققان سايكوفيزيولوژيكي نيز 5 سال بعد از آن تأسيس شد و اولين مجله علمي سايکوفيزيولوژي نيز حدود 25 سال قبل چاپ شده است. (Ax، 1964)
اگرچه سايکوفيزيولوژي با قوانين رسمي آن بيش از 50 سال سابقه ندارد اما توجه و علاقه به درک تعاملات روحي رواني و رخدادهاي فيزيولوژيکي را ميتوان در فيلسوفان و دانشمندان مصر و يونان قديم يافت. فيلسوف يوناني، هراکليتوس (600 قبل از ميلاد) از ذهن به عنوان فضايي که مرزهاي آن هيچگاه شناخته نميشود ياد ميکند. افلاطون (400 قبل از ميلاد) معتقد بود که استعدادهاي فکري در سر، احساسات در نخاع و به صورت غيرمستقيم در قلب و غرايز در زير ديافراگم قرار دارند که کبد را تحت تأثير قرار ميدهند. همچنين وي معتقد بود که روح و جسم به طور اساسي با يکديگر متفاوت هستند و در نتيجه مشاهده پاسخهاي فيزيولوژيکي هيچگونه
زمينهاي براي استنتاجات حالات روحي ايجاد نميکند. در قرن دوم پس از ميلاد جالينوس (200-130م) فعاليتهاي سايکوفيزيولوژيکي را به صورت قواعدي فرمولبندي نمود که تا قرن هيجدهم، اين قوانين حاکم بود. بر اساس تشريح حيوانات و مشاهدات وي از بدن انسان، جالينوس فرض کرد که اخلاط انسان ميتواند نمايشگر احساسات، حرکات و افکار و آسيبهاي جسمي و روحي بر اساس اختلالات موجود در آنها باشد. نقش ارگانهاي بدن توليد و پردازش اين اخلاط ميباشد و اعصاب را به عنوان ابزاري براي تفکر و عمل ميشناخت. عقايد جالينوس چنان در تفکر غربي نفوذ کرده بود که تقريباً براي 1500 سال بدون رقيب بود.
در قرن شانزدهم فرنل (1558- 1497) اولين کتاب فيزيولوژي را چاپ نمود. هرچند که دستهبنديهاي فرنل در مشاهدات تجربي شديداً تحت تأثير تئوري جالينوس بود، در آن برخي حرکات خودکار را ذکر نموده است که امروزه آنها را رفلکس ميدانيم. اين نقطه سرآغازي براي انحراف از ديدگاه متداول و جداسازي نحوه کنترل حرکات بدن بود. فراگيري آناتومي انساني در اين بازه زماني آغازي بر کشف خطاهاي جالينوس در توصيفاتش بود و راه را براي تحقيق بر روي تئوري فيزيولوژي و نحوه شناسايي بيماريها باز نمود. در اين قرن دو حادثه ديگر رخداد که اثر عميقي در نوع استنتاجات سايکوفيزيولوژي داشت.
در 1600، ويليام گيلبرد تفاوت بين الکتريسيته و مغناطيس را دريافت و در کتاب خود «Magnete» استدلال ميکند که مشاهدات تجربي و آزمايشات بايد جاي حدسيات احتمالي و فرضيههاي دانشمندان فيزيولوژي را بگيرد. به علاوه گاليله (1642-1564) به اين بحث پرداخت که حکيمان خداشناس و فيلسوفان هيچ حقي براي کنترل تحقيقات و فرضيههاي علمي ندارند و فقط مشاهدات و آزمايشات و نتايج حاصل از آنهاست که ميتواند حقايق فيزيکي را بيان کند. گاليله همچنين از محدوديتهاي دادههاي حسي مطلع بود و با توجه به اينکه احتمال خطا و تفسير غلط وجود داشت، اعتقاد داشت که رياضيات به تنهايي نميتواند يک نوع از قطعيت و اطمينان را ايجاد کند. فرانسيس بيکن (1626-1561) در قدم بعدي يک روش علمي را انتخاب نمود و آن اضافه کردن استقرا در مشاهدات و افزودن تحقيق در استنتاج است.
فرمولبندي بيکن و کارهاي بعدي وي بر روي منطق استنتاج علمي موجب ايجاد يک ترتيب آشنا در استنتاجات علمي شد:
1- تدوين فرضيههاي مختلف
2- تدوين يک آزمايش با خروجيهاي احتمالي مختلف
3- اجراي آزمايش و بدست آوردن نتايج آشکار
4- اجراي مراحل براي تصحيح احتمالات باقي مانده
اين طرح در علوم فيزيکي به سرعت پذيرفته شد ولي فلاسفه و حکيمان وجود انسان را از رخدادهاي طبيعي جهان جدا ميدانستند و به آرامي به فراگيري فيزيولوژي و رفتار انساني پرداختند.
140 صفحه word
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط: برق، ،
:: برچسبها: کمّی¬سازی سطح استرس با استفاده از سیگنال¬های سایکوفیزیولوژی 140 ص,